متصاعد شود از رود محبّت شادی
میبری بهره زمانی که در آن افتادی
غرقه بودن که بلا میشود هرجا محسوب
برخلاف همه چون غرق شوی دلشادی
گذرت هرچه بود بیشتر اینجا جانت
میشود صیقلی و ساخته با استادی
چون به دریای محبّت برسی خورشیدت
میکند ابر و پراکنده شوی با بادی
این تسلسل نه که پایان چو سرآغازی هست
تا که ویرانهی جانها بکند آبادی
عمر جاوید کند هرکه محبّت آموخت
میبرد تا ابدیّت سفر از این وادی .