loading...

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

بازدید : 376
پنجشنبه 7 خرداد 1399 زمان : 22:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اشعار احمد یزدانی

متصاعد شود از رود محبّت شادی

میبری بهره زمانی که در آن افتادی

غرقه بودن که بلا میشود هرجا محسوب

برخلاف همه چون غرق شوی دلشادی

گذرت هرچه بود بیشتر اینجا جانت

می‌شود صیقلی و ساخته با استادی

چون به دریای محبّت برسی خورشیدت

می‌کند ابر و پراکنده شوی با بادی

این تسلسل نه که پایان چو سرآغازی هست

تا که ویرانه‌ی جان‌ها بکند آبادی

عمر جاوید کند هرکه محبّت آموخت

می‌برد تا ابدیّت سفر از این وادی .

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 19
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 14
  • بازدید کننده امروز : 12
  • باردید دیروز : 4
  • بازدید کننده دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 15
  • بازدید ماه : 238
  • بازدید سال : 776
  • بازدید کلی : 27868
  • کدهای اختصاصی